* واقعا نمی دونم تو رشته ی کار ما پرستار شاد هم وجود داره یا نه ! پرستاری که غم و غصه ی بیمارهاشو بزاره پشت در خونه ش و یا اصلا از در بخش بیرون نبره و بی خیال عالم وارد خونه و زندگی شخصیش بشه . 

هر روز که می گذره از اتفاقهایی که دور و برم میفته افسرده و افسرده تر میشم . تمام ساعاتی که تو بخش مشغول کارم تماما فکر و ذهن و توانم رو برای بیمارها میذارم و وقتی از بخش بیرون میام تا ساعتها و گاهی حتی تا شروع شیفت بعدی باز به ساعتی که باهاشون گذروندم فکر میکنم . 

امروز بعد از پایان شیفت شب کاری درست در لحظاتی که در حال تحویل دادن بخش به مسئول شیفت صبح کار بودم یکی از بیمارامون بد حال شد . سریعا با پزشک بیهوشی تماس گرفتم ! پزشک مربوطه که بالای سر بیمار حاضر شد در حال معاینه و بررسی علائم بیمار بود که من از همکارا خداحافظی کردم و راهی شدم . بین راه همکارم از ماشین پیاده شد و من موندم و جاده ای که منو به سمت خونه می رسوند و دلی که پر از درد بود . در حد جنون با سرعت اومدم . مطمئنم که تو مسیر خلاصه دوربینی بوده که خلافم رو ثبت کرده باشه . اشک میریختم و یه جاهایی فریاد کشیدم . خیلی زودتر از هر زمانی رسیدم خونه و اونایی که تو خونه انتظار اومدنم رو در اون ساعت نداشتن هاج و واج نگاهم میکردن . 

یه لیوان شیر خوردم و به خلوت همیشگی خودم پناه بردم . به دختر جوونی فکر میکردم که هیچی از زندگیش نفهمید . به دختری که تا به خودش اومد فهمید کلیه هاش جوابش کردن و رفت زیر دیالیز . چند وقت بعد با بدبختی کلیه ای بهش پیوند زده میشه و تو دوره ای که داروهای سرکوب کننده ی ایمنی واسه جلوگیری از پس نزدن عضو پیوندی می خورده سرطان معده خودش رو نشون میده . با شروع شیمی درمانی و خطر پس زدن کلیه ی پیوندی درد و مرض بعدی عود میکنه . لنفومای پس از پیوند . این همه درد واسه یه دختر جوون که تنها سه دهه عمر کرده واقعا اجحافه ! حالا که شیمی درمانی لنفوما رو شروع کردن کلبولهای سفیدش به قدری کم شدن که عملا بدن هیچ دفاعی از خودش نداره . هیچ !!! 

پلکهام به شدت سنگین میشن و می خوابم . صدای تیک تاک ساعت رو می شنوم و چشم رو که باز میکنم تنها 5 دقیقه ست که خوابیدم . گوشی رو برمیدارم به همکارم اسمس میدم . 

میگه اینتوبه شد و به ویژه منتقل شد .

** امیدی ندارم که پاش به خونه برسه ! می دونم فرداشب که پام به بخش برسه خبر تلخ تری رو می شنوم . کاش یه فکری بحال ما میکردن . کاش وقتی برای رفرش فکری ما میکردن تا توان ادامه ی کار رو داشته باشیم . کاش انقدر قوی بودم که بتونم مشکلات کاری و آسیب های عاطفی ناشی از شغلم رو پشت در بخش بزارم و با خیال راحت به خونه و خلوت خودم برگردم .  


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها